روز نوشت های من و خود من!!!!

این مطالبو واسه دلم خودم می نویسم از اینکه شما هم همراه من شدید مرسی

روز نوشت های من و خود من!!!!

این مطالبو واسه دلم خودم می نویسم از اینکه شما هم همراه من شدید مرسی

بازم مریم

الهه:مریم جان اگه واسه مراسم سعید کاری هست من درخدمتم...بلاخره یه کوچولو که دوستت هستم!!! 

مریم:دارم کارای مراسم سعید رو انجام می دم.انرژیم زیر صفره.از تو داغونم و دل شکسته و چون جرات شنیدن و باور خیلی چیزارو ندارم و گریه هم نمی تونم بکنم ... 

مریم جان بمیرم واسه دل شکسته ات 

همین جوری!!!

جدیداْ تاریخ رو گم کردم و زیر امضاهام تاریخ اشتباه وارد می کنم.مثلا یه بار نوشته بودم ۲۹/۴/۸۷ همکارم اومد گفت الهه تو هنوز داری تو ماه تیر زندگی می کنی؟ 

و من تازه فهمیدم که تاریخ رو اشتباه وارد کردم.همه اش از غصه مریمه می دونم.مریم هنوزم منتظره یه معجزه است. که شاید سعید پیدا بشه.نمی شه بهش خرده گرفت منم وقتی یادش می افتم  پیش خودم اون لحظه ای رو متصور می شم که سعید در میزنه و مریم در رو بروش باز می کنه... 

می دونم بعیده.اما معجزه هم امکان داره. مگه نه؟؟؟؟ 

دیشب که از سرکار بر می گشتم روبروی دکه روزنامه فروشی ایستادم اکثر مجله ها عکس یوزارسیو رو روی جلد چاپ کرده بودن و زیرش نوشته بودن : اولین مصاحبه اختصاصی با مصطفی زمانی!!!! 

کتاب روی ماه خداوند را ببوس رو تازه خوندم.کتاب قشنگی بود .۱۰۰ صفحه مختصر و مفید.نویسنده ذهن افراد رو به سمت این می کشاند که خدا وجود دارد یا نه.و این نوع نوشتن در جامعه مذهبی ما شجاعت محسوب می شود.خیلی خوبه که همه ما به وجود خدا رو خودمون باور کنیم نه اینکه مثل قومیت های قدیمی پرستش خداوند را از پدرانمان ارث ببریم!!! 

خدا رو شکر که فردا تعطیله.خسته ام خیلی خسته... 

مریم

من یه دوستی دارم به اسم مریم.از پارسال که اومدم تو این شرکت باهاش آشنا شدم.خیلی از روحیاتش مثل منه البته اعتماد به نفسش نوع حرف زدنش تسلط به کارش خیلی بیشتر از منه.تو این یکسال خیلی چیزها ازش یاد گرفتم و برام خیلی عزیز و محترمه.

مریم و همسرش رابطه ای خیلی خاص با هم داشتن ارتباطی که کمتر زن و شوهر ها با هم دارن یه صمیمت و اعتماد مطلق و عشقی زیبا.تا اینکه حدودا بیست روز پیش همسر مریم در جریان صعود به یکی از قلل هیمالیا سقوط کرد و ... حتی جسدشم پیدا نکردن.

خیلی دلم می سوزه زندگی زیبای اونها به این راحتی در عرض یک روز به هم ریخت و من مطمئنم که دیگه مریم اون مریم سابق نخواهد شد.هر چند که در این مدت مثل یک مرد ایستاد و برای پیدا شدن سعید تلاش کرد.کاش میشد به یک ماه قبل برگردیم کاش مریم به سعید اجازه رفتن نمی داد.

یکی از عقایدی که اونها در زندگی داشتن این بود که در راه پیشرفت سد راه هم دیگر نشن و وقتی که سعید خواست به این کوهنوردی بره مریم علی رغم میلش مانع اون نشد.من خودم تو این ماجرا مریم رو هم مقصر می دونم.سعیدی که تجربه کوهنوردی قله های بالاتر از قله دماوند رو نداشت نباید به این کوهنوردی می رفت.(با ارتفاع 7000متر) یا حداقل باید در کمپ اول که برایش تعیین شده بود می ماند.اما نمی دونم اسمش رو بذارم جاه طلبی یا اشتباهی که کرد باعث شد هم خودش از بین بره هم مریم  را برای همیشه داغدار کنه. 

از خدا برای مریم صبر می خوام.چون خودش سعید رو از مریم گرفت و خودش هم باید طاقت صبر در برابر این مصیبت را به مریم بده.